هاناخانم در برما
سلام سلام .....................هانا خانم اومد .............از سفر اومد .....من رفته بودم یک جای دور به نام برما...........................وسط کوه .........پر از مه................تو چلده تابستان شال و کلاه کرده بودم دوستان عزیزم رو دیدم و داد زدم............بععععععععععععععععععععععععععععععع و تو راه هم مثل خانم های با شخصیت اکثر مواقع رو صتدلیم نشستم و چرت زدم ..........اخه تو این مسافرت برنامه خواب و غذام حسابس قاتی پاتی شد..............اینجا هم از خواب بیدار شدم ......و اعصاب مصاب تدارم.............. اینجا هم لحظه اشنایی من با عروسک عزیزم ثریا است که باباییم برام خریده.............. ...
نویسنده :
هانا خانم
22:51